داستان چوب خط

ساخت وبلاگ
چوپان وگوسفندان

 

یکی بود ، یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود.

 

 

در یک روستای زیبا وبا صفا چوپانی زندگی می کرد. او هر روز با طلوع خورشید گوسفندانش را به دامنه ی کوه های سر سبز وپر علف اطراف روستا می برد. تا حسابی چراکنند. وقتی نزدیک غروب آفتاب می شد، چوپان همه ی گوسفندان را جمع می کرد وآن ها را می شمردتا به روستا برگردد اما همیشه در شمارش گوسفندان اشتباه می کرد واز این موضوع خیلی ناراحت بود چون نمی دانست آیا همه ی گوسفندان را جمع کرده است یا نه.

 

یک روز که چوپان زیر سایه ی درختی نشسته بود وبرای گوسفندانش نی می زد ودر فکر راهی بود تا گوسفندان را درست بشمارد، که ناگهان فکری به خاطرش رسید. او چوب های کوچکی را که روی زمین افتاده بود،جمع کرد وبرای هر کدام ازگوسفندان یک چوب گذاشت وبرای اینکه کارش نظم داشته باشد ودوباره اشتباه نکند، برای گذاشتن چوب پنجم ، آن را روی بقیه گذاشت. وبه این ترتیب او موفق شد گوسفندانش را درست بشمارد.

 

 

بعدها مردم از روش این چوپان با هوش برای شمردن استفاده کردند وفقط به جای گذاشتن چوب از خط استفاده کردند واسم آن را گذاشتند چوب خط.  

 

یار مهربان در دبستان صدف...
ما را در سایت یار مهربان در دبستان صدف دنبال می کنید

برچسب : داستان چوب خط,داستان چوب خط غارنشینان, نویسنده : khgoodarzio بازدید : 1034 تاريخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 ساعت: 5:43